524w
فردىن
(Hi No. 4663254)
چه زود دير مى شود! در باز شد...بر پا!... بر جا! درس اول: بابا نان داد; ماسير شديم...بابا ٱب داد ما سير ٱب شديم.اکرم و امين چقدر سيب و انار داشتند.در سبد مهربانيشان....و کوکب خانم چقدرمهمان نوازبود...وچقدرهمه منتظر ٱمدن حسنک بودند.کوچه پس کوچه هاى کودکى را به سرعت طى کرديم.ودر زندگى گم شديم.
همه ى زيبائيهارنگ باخت...! و در زمانه سنگ و سيمان قلب هايمان يخ زد!
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته...
ديگر باران با ترانه نمى بارد.وما کودکان ديروز دلتنگ شديم...
وسالهاست وقتى پشت سرمان را نگاه مى کنيم.جزرد پايى ازخاطرات خوش بچگى نمى يابيم.ودر ذهنمان جز همهمه ى زنگ تفريح صدايى نيست...و امروز چقدردلتنگ ٱن روز هائيم.وهرگز نفهميديم چرا براى بزرگ شدن اين همه بى تاب بوديم.#تنگ#چ