531w
ماجد
(Hi No. 4304973)
شعر بسیار زیبا،ارزش خواندن را داره ،حتما بخوانیدبیا تا قدر همدیگربدانیم/غرور وکینه راازخودبرانیم
بیاتامهربانی پیشه سازیم/به مشتی زرق و برق خودرانبازیم
بیاتادست یکدیگربگیریم/ضمانت نیست تافردا نمیریم
چرا فامیل ها ازهم جدایند/چرادوستان،رفیقان بی وفایند
چرامهرومحبت کیمیاشد/رفاقت دوستی عین ریاح شد
چرا خواهر زخواهر میگریزد/برادربا برادرمی ستیزد
عموجان،خاله جان دیگر نمیگوییم/برای مرگ یکدیگر در ارزوییم
شرف را مثل کالا می فروشند/برادرها،برادر را بدوشند
یکی حج می رود سالی دو سه بار/کنارش خواهرش ناچار و نادار
بزرگان را نباشد احترامی/زمحتاجان نباشد احتمامی
یکی نازد،به ماشین و مالش/یکی باده تکبر در دماغش
یکی انگار از بینی فیل است/زبد خود،خواه مغرور و بخیل است
یکی وقتی به ماشینی سوار است/فقط مثل بتی از زهرمار است
بیاتاقدر همدیگر بدانیم/غرور و کینه را از خود برانیم
سرانجام هر دو را یکسان،خاکش/چه سخت باشد عذاب بیمناکش
ولی ای ادم خاکی حذر کن/که برمیگردی احساس خطر کن
چو آن گودال تو رااست تنگ و تاریک/که بازجویی،چو رنگ رنگ است و باریک
لبه پرتگاه قرارت می دهند یار/چه بوده در جهان ات حرفه و کار
اگر چیزی تو را در دفترت بود/چه زیبا بهتر از سیم و زرت بود
ولی گرخالی و بی مایه رفتی/به امید در همسایه رفتی
چه سخت باشد گدا رفتن به بازار/که حیران و پریشان با دل زار
خدایا این سفر را بی خطر کن/تو خود بر بندگان لطف و نظر کن
که چون من تحمل قهرت ندارم توان آتش نارت ندارم
که چون من تحمل قهرت ندارم/توان آتش نارت ندارم
➖➖➖