547w
Ali R
(Hi No. 1695052)
مانده بودم روی دست حرف هایی کهاز ایمان گفتن برگشته بودند..
سو می زدم به زور رویاهایی که
به یمن بودنت
از چیستی خویش دفاع می کردند..
سر به زیر نگاهت می شدم
بی آنکه بفهمی
چقدر حریص طعم خواب آلوده چشم هایی هستم
که هرگز از دهان نمی افتند..
می خواستم
برای یکبار هم که شده باور کنم
دنیا حرف های دلم را خوب می فهمد..،
باور کنم
هنوز می شود امید داشت
به از راه رسیدن غریب آشنایی که
بیابد و زبانش را
روی بی کسی ام گاز بگیرد..،
هوای خواب هایم را داشته باشد..
غبار تنش را
به غربت دست هایم عاریه دهد
و از رفتن آنقدر خسته باشد
که از خیر راه های پیش پایش بگذرد..
...
تو روبروی من نشسته بودی
من به تن پری قصه، لباس می دوختم..
کاش تقدیر می دانست
دست از رویای تو درازتر به کابوس برگشتن یعنی چه؟
کاش تو می دانستی
حال حسی را که چشم دیدن نبودنت را ندارد...
من اما یادم نمی رود
احساس این شعر را
وقتی تنها خدا از عمقش با خبر است..
+ ممنونتان هستم که در صورت اشتراک با نام نویسنده بازنشر میکنید
1 like