539w
n@ffff@s
(Hi No. 3992723)
بار اول که دیدمش تو کوچه بود..یه لباس گل گلی تنشبود..باموهای بلند خرمایی..اومد طرفمو گفت:داداشی?
میای باهم بازی کنیم??از چشمای نازش التماس میبارید
خیلی کوچیک بودم امادلم لرزید..تو همون نگاه اول
عاشقش شدم..سه سال ازش بزرگ تر بودم..قبول کردم
وکلی باهم بازی کردیم..آخرش گفت توبهترین داداش دنیایی..
سالها گذشت وخودم تا مدرسه میبردمش..
هرروز به عشق دیدنش بیدار میشدم..اما اون همیشه
میگفت:تو ب بهترین داداش دنیایی..داغون شدم که
عشقم منو داداش صدا میزنه..گذشت وگذشت..تااینکه
عروسی کرد وماشین خودم شد ماشین عروسش..منم
رانندش بودم..هی گریه میکردمو اشکامو پاک میکردم..
سالها گذشت که تصادف کردو واسه همیشه رفت..
خودم زیرتابوتشو گرفتم..اگه بودش بازم میگفت تو
بهترین داداش دنیایی..رفت..واسه همیشه حتی یبارم
نتونستم بهش بگم اخه دیفونه..من عاشقتم..میمیرم
واست..یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشواورد
دیدم چشماش پراشک شد..دفترو داد ورفت..وقتی
خوندمش مردم..نابود شدم..نابود..نوشته بود داداشی
دوست داشتم..عاشقت بودم..اما میترسیدم بهت بگم..