539w
سالار
(Hi No. 3417951)
باراول که دیدمش توکوچه بودیه لباس گل گلی تنش بودباموهای خرمایی اومدطرفم وگفت؛داداشی میای باهم بازی کنیم ؟؟؟بیادیگه،،،ازچشای نازش التماس میباریدخیلی کوچیک بودم امادلم لرزید!همون یه نگاه اول عاشقش شدم،سه سال ازش بزرگتربودم قبول کردموباهاش بازی کردم!آخرش گفت:توبهترین داداش دنیایی!سالهاگذشت هروزخودم مدرسه میبردمش!هروزبه عشق دیدنش بیدارمیشدم،امااون همیشه میگفت؛توبهترین داداش دنیایی!داغون شدم که عشقم منوداداش صدامیزنه!گذشت وگذشت،شب عروسیش خودم راهیش کردم ماشین خودم ماشین عروسش بودخودم رانندش بودم!خودم اشکاشوپاک کردم باچشمای گریون بازم گفت؛توبهترین داداش دنیایی!!!سالهاگذشت که تصادف کردوواسه همیشه رفت وحتی یه بارنتونستم بگم آخه دیونه من عاشقتم میمیرم برات،،،،،چشمای توهمه دنیامه!!!!یه شب شوهرش دفترخاطراتشوآوردبه من دادواشکاشوپاک کردورفت وقتی خوندمش مردم، نابودشدم ,
نوشته بود:
داداشی دوستت داشتم عاشقت بودم امامیترسیدم بهت بگم میترسیدم ، داداشی امیدوارم زودترازتوبمیرم که اینوبخونی داداشی بهم فحش ندی،داداشی ببخش عاشقتم ، داداشی همه آرزوهام توبودی..
1 like