548w
علیرضا
(Hi No. 3030911)
شبی میگذردازشب تلخ وداع ازهمان شب که تو رفتی وبه چشمان پرازحسرت میخندیدی،تونمیدانستی تو نمیفهمیدی که چه شبی دارد با دل سوخته سر کردن .رفتی وازدل من روشنایی ها رفت لیک بعد ازانشب
هرشبم راشمعی روشنی میبخشد
برغمم می افزود جای خالی تو را میدیدم می کشیدم اهی ازسرحسرت و میخندیدم
به وفای دل تو وبه خوش باوری این دل بیچاره خود ناگهان یاد تو می افتادم بازمی لرزیدم گریه سر میدادم خواب میدیدم من،که تو بر میگردی تاسرانجام شبی سردوبلند
اشک چشمان سیاهم خشکید
اتش عشق تو خاکستر شد
یادتودردلم پرپرشد
اندکی بعد گذشت
اینک این من...
تنها...
دستهایم سرداست قدرتم نیست دگر..
تاکه شعری گویم
گرچه تنها هستم نه به دنبال توأم نه تو را می جویم حال میفهمم من ...
چه عبث بود ان خواب
کاش میدانستم عشق تو میگذرد
توچه اسان گفتی دوست دارم را...
وچه اسان رفتی...
کاش میفهمیدی وسعت حرفت را
اه.؟افسوس چه سود
قصه ای بودو نبود ...