549w
علیرضا
(Hi No. 3030911)
ساقیِ چشمان تو با حافظِ دلم تبانی کرده است علیه لشگر غم... که میخواهد خون عاشق را بریزدنمی داند که خون عاشق به دل ریخته شده است مدتها پیش و هرجای تنش را نیشتر کینه بزند جز عطر گل بیرون نمی زند... خونها ریخته ست به رنگین دل لاله...
همه ی ساقی هایی که از ساق سیمین شان قصیده ها سروده اند در برابر حماسه ی نگاهت چه دارند که بگویند؟!
فردوسی ندید فردوس نگاهت را وگرنه حالا روی پرده روحوضی خوانها نقش تو بود...
تو اما...
گریبانت را مواظب باش! نکند عطرش در هوای شهر بپیچد؟ نه این شهر که هفت شهر را هم بگردند در هیچ عطاری عطر گریبانت را نخواهند یافت...
شهریار دلم!
چشمانت را ببند ... بگذار از فراق نگاهت اشک به چشم و دست به قلم شوند. بگذار مرثیه ی لاله ی تبریزی لالایی لبان مادران شود... تو باشی و همه عالم سراغم را نگیرند غمی نیست!
تو باشی و هیچکس اصلا نپرسد چگونه ام باکی نیست!
تو باشی و هیچکس نباشد هراسی نیست!
یک طرف من و تو و طرف دیگر همه ی معشوق هایی که میان زندان خطوط دیوان ها، دلبری کردند!
دلم برایشان می سوزد... !
دل می بَرَد ... دل می بَرَد چشمانت.. اصلا در هر چشمت نوشته اند "بُرد" ...
در این بازی برد-برد بیچاره دلم...
...........
........
......
....
...
..
.