550w
@,shiy@n
(Hi No. 2277741)
خدا خیرت دهد « مستر زاکر برگ»
که من را یک شبه خوشبخت کردی
خیال بنده را از حیث شوهر
در این قحطی شوهر تخت کردی
زدم عکسی به« وال فیس بوکم»
قشنگ و دلرباتر از« شکیرا»
فتوشاپش چنان کردم که گویی
نباشد دختری چون من به دنیا
اگر چه چل بهار از من گذشته
نوشتم بنده هستم بیست ساله
و آن ها را برای درک بهتر
به عکس« وال » خود دادم حواله
نوشتم آدرسم را هم ولنجک
پدر تاجر و مادر دکتر پوست
بگردم ای الهی دور مادر
که مانند خودم خوش چشم و ابروست
همان یک شب هزاران «لایک» خوردم
همه مشتاق« چـَت» بودند و دیدار
یکی هم زان میان بد جور وا داد
نه یک دل ، بلکه صد دل شد گرفتار
و من هم عکس او را چون که دیدم
شدم یک دل نه ،صد دل عاشق او
از آن شب شد به پا در سینه ی من
از عشق آن پسر شور و هیاهو
خلاصه کارمان بالا گرفت و
برای خواستگاری کرد اقدام
جوانی بود بالاتر ز پنجاه!
چه گویم از بر و رو یا که اندام!
شکم افساید و قد او کوتوله
و صورت آبله گون و پاش شل بود
یکی از چشم ها سالم یکی کور
سرش هم طفلکی کـُلن کچل بود
به او گفتم چنان که کفش کهنه
بـُود البته نعمت در بیابان
لذا حالا که اکسیر است شوهر
عزیز جانم« مرا تی جانَ قربان»
همان لحظه شدم راهی محضر
به انکحتُ ، قبلتُ پاسخم بود
به لطف سال ها هجران شوهر
ندیدم در وجودش هیچ کمبود
شود «جاوید» نامت ای زاکر برگ
به لطف تو شدم دارای شوهر
دعایت می کنم روزی سه نوبت
که وضع تو شود هر روز بهتر