556w
ژیـــ ـرۆ
(Hi No. 1753652)
این روزها باز هم عاشقی پیشه ام گشتهعشق سوی دلم راه در پیش گرفته
از روی صندلی محل کارم، وقتی به بیرون نگاه میکنم، معشوق من برایم خودنمایی می کند.
درخت چناری که جشن شادی شاخه ها و برگ هایش، دل مرا ناخواسته خدایی می کند. احساس بودن خدا و نوازش های عاشقانه ی برگ های درخت که نماد وزیدن خدا گشته در کنار و دسترس من
و اشک هایی که گاه و بی گاه، در یاد باریدن الطاف خداییش، امسال بر جان و دلم، سنگینی شرمساری را بر دوش نگاهم می کارد.
در برابر سیل رحمتش که هر لحظه جاری می شود در زندگیم، من نالایق ناسپاس جز قطراتی اشک و بغضی مرده در گلو، چه دارم که فدای احساس جانبخشِ زندگی آفرین و دلآبادش کنم!
خدای من که هر لحظه پیام عشق و دوستیش را با هر وسیله و شخصی بدستم می رساند، مهربانخدایی است که اهل بخشش بی حساب و کتاب است،
و ای حسرتا بر من نالایق که از خدای خویش هیچ نیاموخته ام.
هر روز نزدیک غروب، در را که می بندم، نگاهم راه آنطرف کوچه را در پیش می گیرد و بدنبال پیرمردی می گردد که بسختی راه می رود و اکثرا نشسته بر صندلی، کنار در خانه، با سلامی از جنس مهربانی من را بیاد روزهایی می اندازد که پدر مهربانم در انتظار مرگی بسوی خدا، از دیدن بچه های قد و نیم قد خویش، اشکهایش سرازیر می گشت و هربار که به دانشگاه بر می گشتم با هم برای آخرین بار خداحافظی می کردیم،
راه رفتن به سوی خانه را آهسته، آرام و سنگین در بر میگیرم.
چند قدم مانده به خانه، دلم هوای احوالپرسی از گل شقایقی را در من می باراند که تقریبا تمام زیباییهایش را در اطاعت امر خدایش بی هیچ چشمداشتی برای مردمی از جمله من به نمایش گذاشته و نمی داند، مردمان امروز بیگانه گشته اند از لطافت گلبرگ های زیبای او و با خیانت به طبیعت با گل های مصنوعی سر و سری دارند.
این روزها از زمین و آسمان چه زیبا می بارد خدای من بر این دل و زندگی!
خدای من که عشق و آزادی و زندگی از روح خداییش سرچشمه می گیرد، جاری می شود در دلم با هر نسیمی و خنده ای، با هر سلامی و گریه ای، با هر لبخند مهربانانه ای
ای به قربانت شوم خدا جانم
ای که من شرمنده ام به درگاهت جان جانانم
ای که جز تو نیست عشق و محبت
ببخش خدا این همه من ِ بی لیاقت
ببخش جان دلم
ببخش فدایت شوم
بی تو من بیکس می شوم
کس بی کسان تویی
آرام جان و روانم تویی
تو آنی که ساکن دل و جانی
تو همانی که من گفتنش نتوانم
مهربانی، به درگاهت گدایی بیش نیست
عشق، به بارگه تو درویشی بیشتر نیست
تو خدایی، تو خدایی، تو خدایی
من چه گویم از تو
با چه رویی
خداوندااااااااااا
به خداییت ببخش
به خداییت ببخش ما را
ما همه محتاج توییم
افتاده رو به سوی روی ماهروی توییم
خداجانم، دوستت داریم
بلد نیستیم ولی بجانت قسم که دوستت داریم
تو رو خدااااااااااااا ببخش
ببخش به قربانت شوم
ببخش جان دلم
ببخش...