558w
ژیـــ ـرۆ
(Hi No. 1753652)
عشق یعنی سلام تو و ناتوانی مناز جواب سلامی که باشد، در خور رضای تو
عشق یعنی آن گرفتهْ نفس
پس از دیدن موج عشق، در دریای چشمان تو
عشق یعنی آن لال شدهْ زبان
از بیان شادیم، گاهِ شنیدن این حرفهای تو
عشق یعنی دست و پا شکسته
دوستت دارم های من، رو در روی دلنوای تو
عشق یعنی آن طلایی آرزو
که بر آورد گشت، امروز با طلوع رنگ نگاه تو
عشق یعنی آن جاماندهْ خلأ
که سکوت می زاید، میان من وشیرین نگاه تو
عشق یعنی آن زمان و مکان
که شاهدست تا ابد، بر عهد من و پیمان تو
عشق یعنی آن سکوت زبان بسته
پس از یکی شدنِ دوستت دارم های من و تو
عشق یعنی آن سنگینْ سنگِ غم
که می نشیند بر دل، به ناگاهِ جدایی از تو
عشق یعنی آن شماره
قاصدکی می شود، دوان از من و روان سوی تو
عشق یعنی پوست تنگ من
از شادی عشقی که ماهرانه بر تن دل می کنی
عشق یعنی دیوانه دانستن من
دلیلش هم، لبخندهای بی دلیلم به ناز یاد تو
عشق یعنی اعتمادِ به نفس
که می بارد از بازتابِ سیلِ "دوستت دارم"های تو
عشق یعنی خیالات شبانه
که در آغوشش، من و تو بارها به هم می رسیم
عشق یعنی رسیدن صبح
خسته در انتظارِ شنیدنِ صبح بخیرهای تو
عشق یعنی در میان جمع دوستان
تنها شده ام و با یاد دلنوازت صحبت ها می کنم
عشق یعنی تمام آن روز ها
که منْ، سرخوش در هوای دیدارت افتتاح می کنم
عشق یعنی تمام آن شب ها
که من نادیده رویت، مرگآغشته به پایان می برم
عشق یعنی آن لبخند
که دیدن پیام هایت، بر بیابان لبانم می آورد
عشق یعنی آن دلتنگی
که پیامت، پژمرده سوی باغ دل می آورد
عشق یعنی آن امید
که هر روز مردانه، به جنگ ناامیدی ها می رود
عشق یعنی آن ساعت
که در انتظار ماه رویت،بسختی لنگ لنگان می رود
عشق یعنی گل وجودت
آن روز که در باغ زندگیم، برایم گلبانو می شوی
عشق یعنی آن روزها
که دلْ برده، برایم دلبانو می شوی
عشق یعنی آن تویی
که جانْ گرفته، برایم جانبانو می شوی
عشق یعنی لطافت دلت
که مهرْ آورده، برایم مهربانو می شوی
عشق یعنی گذشتنِ کارَت
از دوستت دارم به جایی که جانت می دارم
عشق یعنی که دل برده ای
و من تو را ای جان، همچو جان دل می دارم
عشق یعنی در این زندگی
سال هاست، که من تو را اینچنین دوست می دارم
عشق یعنی لاشه ی لحظه ها
که هر روز بر سر راهت ناگزیر جان می دهند
عشق یعنی خاطراتِ بودنت
که مرا بجای تو، ناجوانمردانه عذاب می دهند
عشق یعنی آن انتظار
که شکست خورده، خبر از اسارت لحظه ها می دهد
عشق یعنی آن جهنمِ دل
که در آن، دل خبر از رفتن وفای تو می دهد
عشق یعنی آن ناامیدی
که پیروزمندانه از قتل امید، نعره ها سر می دهد
عشق یعنی آن ایستادت لاشه ام
که زنده زنده راه می رود،اما بوی مرده ها می دهد
عشق یعنی آن نامده صدا
که بی اجازه، رویم را به اطراف روان می کند
عشق یعنی آن اولین نگاه
که در ميعادگاهِ عهد و پیمان، هر بار دل تمنا می کند
عشق یعنی آن خبرِ آمده
از جشن شادی تو، که در دلم عجیب غوغا می کند
عشق یعنی آن عزا
که زندگی در مرگ من، مردانه اما به پا می کند
عشق یعنی آن بیداری
که من را در جهنم، همچنان نامردانه خوابیده رها می کند
عشق یعنی آن رفتن تو
که خداحافظی را تلختر از تلخ ، تا ابد برایم معنیٰ می کند
عشق یعنی...