558w
NAVID
(Hi No. 3118610)
ای پست راجب با پست قبلیم گذاشتم...یادش بخیر دوران مدرسه بود مقطع راهنمای با یه دختری اشنا شدم اون خیلی من و دوست داشت ولی از اونجای که دور ورم زیادی شلوغ بود زیاد ب بودنش اهمیت نمیدادم که رفته رفته دیدم رحکاتش رفتارو معرفتش و خانوادش خیلی بیشتر از باقی فرق میکرد روز ب روز من و شیفته سر سنگین بودنش میکرد جوری رفتار میکرد که کسی حتی اجازه ای که ب خودشم بده بهش نزدیک بشه رو هم نداشت ولی واسه من میمرد بخاطر همین من ب سمتش گرایش پیدا کردم و من شیفته وجودش شدم هر چند که باز شیطنتای سن خودم و داشتم انقدی الهه پاک بود که یه عشق خیلی پاک ما بین من و اون برقرار شد تا حدی که بودنش تو زندگیم واسم مهم شد اینارو میگم چون درباره متن قبلی که داشتم تو پستم من تجربه همچین عشق پاکی داشتم. ب حدی با الهه ب اوج دوست داشتن عاشق شدن واقعی رسیدم که حتی فکر میکردم دستاش بگیرم عشقم ناپاک میشه دوست نداشتم الهه رم ب چش که ب دیگران نگاه میکردم نگاه کنم چون خیلیا خودشون عشق با رابطه رو ترجیح میدادن ولی الهه واسه من مظهر پاکی و عاشقی بود من و الهه 8 سال با هم بودیم نه اینکه هر روز با هم باشیم نه ولی هر وقت که پیش میومد بره خونه دایی که میتونست بیاد بیرون چون واسه دیدن هم لحظه شماری میکردیم همدیگرو میدیم وای چه دوران شیرینی بود قشنگ یادمه سال 81 بود من یه یک خط موبایل کد 12 قسطی گرفتم اون موقع که هنو خیلیا نداشتن خطت گوشی چندتا قسط خط عقب افتاد از اونجای که من هیچ وقت از پدر یا مادرم توقع پول نداشتم چون از بچگی رو پای خودم واستادم تا ب اینجاش تو هیچ شرایطی بر خلاف خواهرام یا برادرم نمی گفتم پول میخوام انقدم شیطون بودم که بعضی وقتا میرفتم سرکار ب الهه گفتم احتمال خطم قطع شه دیگه نتونیم باهم حرف بزنیم که گفتم سر چی بهم گفت عصری ساعت فعلا بیا پشت پنجره اتاقم تو گوچه من میدونستم میخواد بهم پول بده ولی قبول نکردم با هزارتا قسم ایه من و کشوند اونجا وقتی که دیدمش یه دستمال کاغذی مچاله شده بهم داد با اخرین نقاشی که کشیده بود واسم باورتون نمیشه تو اون دستمال کاغذی مچاله شده گردنبند و پلاکی بود که مادرش چند وقته پیش واسه تولدش بهش داده بود ولی بخاطر من ازش گذشته بودو داد بهم تا قسطای موبایلم بدم که قطع نشه ولی من راضی نمیشدم بفروشم ب اجبار خودش این کارو کردم که همه قسطای موبایلمو دادم با پولش بگذریم الهه خیلی دختر پاک و نجیبی بود و از یکی از معتبر ترین خانوادهای محل بودن ولی تو محله ما نه تو یه محله دیگه خیلیم خواستگار داشت ولی به همه جواب رد ب سینشون میزد فقطم صرفا سر اینکه یه روزی ما بهم برسیم باورتون نمیشه عشق که ما بین من و الهه بود دقیقا مثل اون متن پست قبلیست ولی از اونجای که من یه نوجون بودم و هیچ موقعیتی واسه ازدواج نداشتم خودم قانعش کردم و راهیش کردم خونه بخت با اینکه خیلی خیلی بی نهایت دوسش داشتم و میخواستمش ولی عشق واقعی یعنی از خود گذشت و خوشبخت دیدن عشقت و من بخاطر خوشبخت شدن الهه از عشق خودم گذشتم....
پارسال خیلی دلم هواش و کرده بود از بس تنها مونده بودم از اونجای که میدونستم کی وکجا میتونستم ببینمش رفتم که فقط ببینمش شب تاسوعا بود چون میدونستم هر سال اون شب حلیم دارن دلم واسه یه لحظه دیدنش پر میکشید دلم زدم ب دریا و رفتم محلشون وای خیلی سال بود نرفته بودم محلشون همه چی واسم تجدید خاطره شدو عذاب کشیدم تو لحظه مرور کردن واستادم سر گوچشون یه دختر بود ب اسم مونا که یجورای اون رابط ما بود دوران دوستی همیشه خونه اونا زنگ میزدم الهه میومد اونجا که پیش خانوادش تابلو نشه مونا من و دید پیش مامانش بود با چش و سر از راه دور سلام علیک کردیم با هم میدونستم الهه رو از اومدنم با خبر میکنه ای وای من چه شبی بود بعد از چند مین الهه با مونا اومد ولی چه اومدنی از دور که دیدمش دلم پر کشید واسش اومد ولی یه دختر بچه خیلی ناز تو بغلش بود میخورد 3-4 ساله باشه فهمیدم بچه خودشه بچه ای که میتونست واسه من باشه....
تو اون لحظه یه نیش خط تلخ زدم و داشتم از درون و بغض تو گلوم میترکیدم ولی جلوی خودم و گرفتم بد...
الهه حتی بهم نگاهم نکرد چون خیلی دربند حلال حروم بود میدونم اگه هم اومد فقط واسه خاطر اون عشق پاکی که ما بینمون بود حرمت گذاشت اومد...
بافاصله زیاد از روبرو رد شد و من فقط نگاه ب دخترش میکردم و رفت پشت سرشونو نگاه میکردم تا اینکه دور شد ازم منم سوار ماشینم شدم و با کلی دلتنگی و بغض و غصه اومدم سمت محل خودمونو رفتم یه جای خلوت که کسی صدامو نشنوه با خودم خلوت کردم تا اروم بگیرم....
حال و هوای محرم دوس دارم بلعخص اون شب تاسوعای که بعد مدتها الهه عشق پاکم و دیدم....اره