560w
ژیـــ ـرۆ
(Hi No. 1753652)
در میانه ی زندگی و بعد از سالیان سال اکنون خوب می دانم که هیچ کدام از باورهایم خون انسانی را حلال نمی کند و ارزش آبروی انسانی را ندارد، استادم فرمود که هیچ کافری در دنیایم وجود ندارد و اکنون برای دشمنی با هیچ کسی هیچ گونه توجیهی ندارم، باورم اینست که شخصیت انسان ها مهمتر از جسمشان است و دنیای ما قاتل انسانیت گشته اما بدون جاگذاشتن لکه ای خون.عادت ما به سبک و روش خاصی از زندگی و افکار و باورها باعث شده نتوانیم متفاوت بیندیشیم و عمل کنیم و این همان روزمرگی و روزمرگیست، جرات فکر کردن از ما گرفته شده و تحت عنوان هایی مثل قداست و معصومیت حق فکر کردن را که خدا به ما بخشیده از ما گرفته اند در حالیکه اولین مخاطبان دین در اوج آزادی و فکر و دقت و حتی در موضع مخالفت با دین بودند که نهایتا آگاهانه آن را پذیرفتند، اما اکنون مسلمان ناشده مهر ارتداد بر پیشانی میزنیم و با تکفیر انسانها حکم به تباهی زندگیشان می دهیم.
برای رهایی انسان آنچان که استاد می فرمود راهی بجز پایان دادن به بندگی انسان برای انسان نیست و راه رهایی از این همه بدبختی های امروزی آزاد شدن از زنجیر هزاران خدایی است که در ژنتیکمان هم رسوخ کرده اند، اگر خدایی را به خدا واگذاریم دیگر نه من از تو سرم و نه تو از من و هیچ کدام لایق حقی بیشتر نیستیم نه مادی و نه معنوی ، و این همان چیزیست که باید در تک تک ما ریشه بدواند و جان گیرد و روزی به امید خدا میوه ی خوشبختی دهد برای نوع بشر.
در تلاش برای رسیدن به فهمی درست از انسانیت خود و باورهایی برای رهایی و خوشبختی نوع بشر زندگی را به پیش می برم، حرف های امروزم حقیقی است که تا به امروز فهمیده ام و برای پذیرش حقیقت فردا هم خود را به امید خدا آماده کرده ام.
مرا بخاطر طول کشیدن حرف هایم ببخشید، راستش حرفایم نه در اینجا تمام می شود و نه یقینا همین ها هم توانسته اند باورهایم را دقیقا منعکس کنند، باز هم می گویم که ؛
این ها نانوشته های یکی انسان است
آلوده ی هزاران عیب پیدا و پنهان است