563w
AVINDAR
(Hi No. 1726687)
ابرهای آسمان و کوه های حصار شهر تنهاییم، خبر از آمدن بهاری می دهند که در خود توان روبرو شدن با آن را نمی بینم. هستی دلم!
اینجاها ؛
چه در دنیای مجازی که مدتی است به آن پناهنده شده ام
چه در دنیای واقعی که مدتی است از آن فراری شده ام
کسانی دارند خود را برای جشن نوروز آماده می کنند.
برای افروختن آتشی که جمع می کند دور هم عزیزانشان را.
و مبارکشان باد این دلشادی و پاینده باد این آرزوهای زیبایشان
اما عاشقت امسال و سال های بعد هم
بی نیازست از آتش همگان
سا ل ها آرزویم بود دیدن آتش نوروز در کنار تو
و امسال تو برایم روشنش کردی
آتشی که تک است به شهر من
شعله هایش بیرون میزند انگار از چشم های من
آتش امسال نوروزم را تو افروختی در دلم ای جان من
شاید که به خطا زده ای کبریتت
شاید نیافتی سوختی بهتر از عشق در دل من
اما بدا بحال عاشقت که باید به تنهایی بایستد کنار آتشی که مردم تنها اثر دودش را می بینند که در چشمانم رفته است،
چندین سال بود که در میان خنده های مردم خود را گم می کردم و از درد نبودنت در کنارم اشکهایم را روی جانمازی بر آتش دلم می باراندم
دستم به دامن خدا گره می خورد و بمب گریه ام منفجر میشد در میان صدای نارنجک و ترقه ی خنده های مردم.
روی بام خانه می رفتم و می نگریستم تمام شهر تنگ و تاریک و بی دلی را که جایی برای تو در کنار من نداشت.
دلم از دوری تو بی نیاز بود از آتش چوب و لاستیک و فشفشه و فلان و بهمان.
و تو
هستی جان و دل من
تو
در حالیکه من اولین نوروز بی تویی به عزا می نشینم
این سومین سالیست که بهارت را در میان گلستان خنده های دیگری، مست عطر عشقی می شوی که جان می گیرد از سوختن عود دل من،
مبارکت باشد،
مبارکت باشد گلخنده هایی آبیاری شده با اشک های فروریزان من
امسال
دیگر توان رفتن به پشت بام خانه را ندارد زانوهای ناتوان من
دیگر شهر را بدنبالت نمی گردم،
گمان تنگی دلت نمی کنم
خیال تنهایی تو را نمی بافم
دعایی دیگر سر سجاده برای با تو بودن نمیکنم
اشکهای حلقه زده در چشمانت بیخودی در روی تابلوی دلم نمی کشم
دعای امسال من؛
خوشبختی توست اما بدون من
خالی شدن دل توست از وجود من
امسال که من نمیتوانم
تو!
هستی من!
که شده ای نامزد او !
که شده دیگری آرام جان تو !
دست در دست نامزدت
امسال تو بگرد بجای من
خیابان های شهرت را
کوچه های سرزمین عشقِ به کامت را
بگویید
بخندید
شوخی کنید
نگاه عاشقانه تان را برقص آورید
حلقه ی نامزدیتان را به رخ دنیا بکشید
بوسه هایی برای تحقیر این دنیای پست
روی صحنه ی نمایش دروغین زندگی اینبار
شما واقعیش را به اجرا در آورید
دلم آتش می گیرد از گفتنش اما
تو را به جان نامزدت
به دل من نخند
و شاد نباش از گریه های من
از بغض پیچیده در نفس های عمیقم
برای آنکه نبرد آبرویم در جمع
اشک های صف کشیده از دل تا چشمان من
خونش حلالت باد خیال من
اگر سر راهت آمد
زیرش بگیر
زیر لاستیک های مست از خنده های تو با او
بگذار بفهمد جایگاهش را
جرات نکند باری دگر
که بیارد تلخی
سراغ خنده های تو
باغ دلشادی و شکوفه ی چشمای تو
راستی
دلمهربانم
بهار امسال
آن گاه که هر گلی برای تو و نامزدت
بهانه ای می شود برای دادن هدیه ای به هم
آن گاه که هر منظره ی زیبایی
دلیلی می شود برای نگاهی عاشقانه تان، گره خورده در چشمان هم
برای من
از آسمان دنیای من
در این بهار بی تویی
تیراست که می بارد
قطره قطره ی بارانش
نشانه رفته سوی دل بیمار من
خدای من
فقط تو می دانی
چه سخت است خانه نشین شدن دل
آنهم در بهاری پر از زیبایی و گل
هستی من
به یاد خنده های تو
آغشته به اشک های من........
18 Comments
Nasser Raad83 :وامسال وسالهای دیگر رابرایت سالی پر خنده ارزو میکنم562w
آویندارعزیزم برات خوشی بی پایان آرزو میکنم. واما یک خواهش :دوستی گفت:بیایید این فضای مجازی را محیطی برای تبادل افکار،اطلاعات،انتقادات وهمفکری بنماییم بدون آنکه بخواهیم قصد رنجش کسی را داشته باشیم حال صدها مایی که با افکار وسلیقه های مختلف دراین محفل مجازی حضور داریم به نظرم باید به دور از هر تبلیغ ونصیحت وبدون شرح زندگی خصوصی وبیان شکستهایمان بهتر نیست پلی به آینده زده ودرباره هدفی والاتر سخن به میان آوریم. واز هرگونه نصیحت وپند بپرهیزیم ودراین آشفته بازار دنیا راهی برای همسویی با دنیای بدون مرز پیدا کنیم. جسارت مرا ببخش. منتظر کامنتهای بعدیت هستم563w
امیدوارم با پایان امسال :
الهی ریشه غم در دلت بخشکد و بهاری زیباتر از بهار هستی وجودت را مالامال کند ...
برای ما و شما ان شاء الله563w
الهی ریشه غم در دلت بخشکد و بهاری زیباتر از بهار هستی وجودت را مالامال کند ...
برای ما و شما ان شاء الله563w
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
... خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی See More
563wجور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
... خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی See More