569w
mehran
(Hi No. 2572988)
نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ،هوا را از من بگير ، اما ؛
خنده ات را نه .
گل سرخ را از من مگير
سوسني را كه ميكاري ،
آبي را كه به ناگاه
در شادي تو سر ريز ميكند ،
موجي ناگهاني از نقره را
كه در تو ميزايد .
از پس ِ نبردي سخت باز ميگردم
با چشماني خسته
كه دنيا را ديده است
بي هيچ دگرگوني ،
اما خنده ات كه رها ميشود
و پرواز كنان در آسمان مرا مي جويد
تمامي درهاي زندگي را
به رويم ميگشايد .
عشق من ، خنده ي تو
در تاريكترين لحظه ها مي شكفد
و اگر ديدي ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خيابان جاري است ،
بخند ، زيرا خنده ي تو
براي دستان من
شمشيري است آخته .
خنده ي تو ، در پاييز
در كناره ي دريا
موج كف آلوده اش را
بايد برافروزد،
و در بهاران ، عشق من ،
خنده ات را ميخواهم
چون گلي كه در انتظارش بودم .
بخند بر شب
بر روز ، بر ماه ،
بخند بر پيچاپيچ خيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه ي كمرو
كه دوستت دارد ،
اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم،
آنگاه كه پاهايم ميروند ، و باز ميگردند
نان را ، هوا را ،
روشني را ، بهار را ،
از من بگير
اما خنده ات را هرگز !
تا چشم از دنيا نبندم .
پابلو نرودا