558w
|\/|o}{3£[\]
(Hi No. 2315400)
(م)میخوام داستان خومو بگم...یک روز بهترین دوستم عاشق دیک دختر میشه باهش دوست میشه نزدیک دوسال باهش بود تو این چن وقت باهم خیلی کارا کردن .(ع). بعد دختر گفت اگه دوسم داری بیا خاستگاری پسرم ک از خداش بود گفت باشه امد خواستگاری بعد چن روز ن دیگه دختر زنگ زد ن اس داد (ص) پسر رفت دم خونه دختر گفت چی شد گفت جوابم ن نمیخوام ازدواج کنم (و)..پسر قرص خورد ولی بردنش بیمارستان زنده ماند (م)...بعد چهار ماه ب من گفت قضیه رو ومن با دختر دوست شدم من یکسال با اون بودم همه کار کردم بعد بر گشت گفت دوست دارم (ر)منم گفتم دوست منم عاشقت بود تعجب کرد (ج)گفت مگه اونو میشناسی منم گفتم بخاطر اون با تو دوست شدم تا تلافی کنم مادرش بهم زنگ زد گفت چرا با احساساته دخترم بازی کردی (ب)منم گفتم دختر تو هم با احساسات دوستم بازی کرد(ی).......به سلامتی همه رفیقام هر جا هستن تنشون سالم باشه........ اگه خواستین بدونین اسم فامیلیش چی بوده داخل پانتزارو بخونید....