567w
مســMASIHـــیح
(Hi No. 2193096)
.(جایزه بهترین شعر سال 90)
آخرش هم بیصدا میمیرم!
آخرش هم بیصدا میمیرم! / چه کسی گفته صدا باقی است؟ / چون دراین باغ غضب کرده¬ی نحس / بلبلان روزه¬ی لب دارند هنوز...!
بدنم چون در همین خانه شود / بوی عطر گل مشامم خواهد / این نژاد مازنی است در رگ من / چون که نیما در حیاطش خواب است.
آخرش هم بیصدا میمیرم! / چون که صبحدم به نماز آری تو تن / من دراین کنج اتاق خوابم دگر / بیصدا اسمم به فریاد آوری!
گوشه¬ی چشمم به حلقه اشک شود / لب دگر از مرز قلب معلول است / پس ببین چشمم که از اشک پر شده / چه ذلال میگرید این شبها مسیح!
طبق زورآزمایی شبهای قبل / غم دگر سینه ی من کوفت به زمین / من نباشم بر اصول پوریا / من خودم خوردم که با کله زمین!
غم دگر از کف من بیرون شده / چون که احساس به دلم آورده دست / صورتم مملوء ز اشکی بی امان / شانه ات میخواهد این روزها مسیح!
درمیان خنده های بی دلیل / باز شکست بغض مسیح بغض مسیح / من چه غمگین میکنم گریه از او / نشود دل رحمی از سمت کسی.
آخرش هم بیصدا میمیرم / دلقکی زندگی دارد این مسیح / چون که صورت خنده و در دل غم است / داروَگ!!! کی میرسد باران همی!؟
(مسیح)
.