560w
*mOzhde*
(Hi No. 1910353)
روزی روزگاری در جزیره ای دور عشق,حرص,حسدودیوانگی دورهم جمع بودند حوصله همه سررفته بود حسدگفت بیایید قایمباشک بازی کنیم همه قبول کردند دیوانگی چشم گذاشت حرص وطمع داخل کیسه ای که خودشان دوخته بودند رفتند دیوانگی میشمرد 1234و... حسد بالای درختی رفت اما عشق هنوز جایی برای پنهان شدن نیافته بود دیگر شمارش داشت تموم میشد 91,92,93و... تا اینکه عشق پشت بوته های گل سرخ پنهان شد دیوانگی آمد حرص و طمع را از داخل کیسه حسد را بالای درخت یافت اما عشق را پیدا نکرد حسد اورا مجبور کرد با چوبی پشت بوته های گل سرخ را بگردد او اینکاررا کرد ناگهان عشق جیغی کشید واز پشت بوته ها بیرون آمد چشمان عشق پراز خون شده بود آری عشق کور شده بود ودیوانگی برای جبران کارش به عشق قول داد همیشه با او باشد, واینطور شد که میگویند عشق کور است و دیوانگی به دنبالش