571w
ⓐⓜⓘⓡⓝⓐⓢⓔⓡ☜✔
(Hi No. 1727494)
زیر این طاق کبود، یکی بود یکی نبودمرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بودو بس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا، تا باهم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها، سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون، قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک، ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد، سوز برگ از راه رسید
شاپرک یخ زدو یخ، مردو موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت، دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو بدست خدا سپرد
نگاهش به آسمون تا که دق کردو مرد
1392/10/28
28 Comments
ⓐⓜⓘⓡⓝⓐⓢⓔⓡ☜✔ : آسنا567w