11 Comments
![](https://f.himage.net/dsimg/6a35a4fa0697f40a4854a9307b5f1fbc_s.jpg)
![](/images/emotion/Kiss.gif)
![](/images/emotion/Kiss.gif)
![](/images/emotion/Kiss.gif)
![](https://eq.himage.net/digig2/M03/00/50/2EIGVlK-UeWIMG4IAABCPINF2iwAAAn1wLsSE4AAEJU657.jpg)
خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام
داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام
همسفر بادها، رفته ام از یادها
فاصله ای نیست تا لحظه ویرانی ام
خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری
... بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام
سایه اهریمن است یا شبحی از من است
این که نفس می کشد در من پنهانی ام
کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد
آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام
در شب غربت مپرس حال خراب مرا
یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام
محمد رضا ترکی See More
576wداغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام
همسفر بادها، رفته ام از یادها
فاصله ای نیست تا لحظه ویرانی ام
خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری
... بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام
سایه اهریمن است یا شبحی از من است
این که نفس می کشد در من پنهانی ام
کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد
آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام
در شب غربت مپرس حال خراب مرا
یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام
محمد رضا ترکی See More
![](https://eq.himage.net/digig2/M03/00/50/2EIGVlK-UeWIMG4IAABCPINF2iwAAAn1wLsSE4AAEJU657.jpg)
خداحافظ اي ردّ پاي اميد
زمينِ سياه و زمانِ پليد
شبح ها و شب هاي بي انتها
نويدِ دروغينِ بعد و بعيد
...
هراسِ عظيمِ نشسته به جان
و تيره ترين رنگِ هفت آسمان
تماشاي پژمردن و له شدن
ويا ماندن و رفتنِ کاروان
خداحافظ اي شاديِ گم شده
صدايي که هم بغضِ باران شده
سراپاي نورانيِ آرزو
که همخانه با سايه داران شده
غرورِ خرابِ فتاده به خاک
و خاليترين خلوتِ بي جواب
منِ بي ترانه منِ بي تپش
هزاران گلِ زردِ بي آفتاب
چه اندازه از اين زمان خسته ام
به تنديسي از سنگ دلبسته ام
نگاهم کن اي جغدِ شومِ فريب
به سوگِ حقيقت سيه بسته ام
خداحافظ اي دل به دريا زدن
همان لحظه ي خوب ديوانگي
رها گشتن از عقل و شيدا شدن
و با هرچه پيداست بيگانگي
چه غم ها که در سينه ام شعله زد
غبار، آينه، فاصله، خستگي
نرفتن ، نماندن، نبودن، دروغ
دويدن، رسيدن، شدن، برده گي
و هيچ آسمان از تو خالي نشد
منِ ساده در فکر دل کندن است
تبي مي کُشد داغ تر مي شود
زمستان به اجبار آبستن است
خداحافظ اي زندگي مي روم
تو بر خشکي گونه هايت ببار
تمامم کن از اين نفس خسته ام
غبار دلم را به دريا سپار See More
576wزمينِ سياه و زمانِ پليد
شبح ها و شب هاي بي انتها
نويدِ دروغينِ بعد و بعيد
...
هراسِ عظيمِ نشسته به جان
و تيره ترين رنگِ هفت آسمان
تماشاي پژمردن و له شدن
ويا ماندن و رفتنِ کاروان
خداحافظ اي شاديِ گم شده
صدايي که هم بغضِ باران شده
سراپاي نورانيِ آرزو
که همخانه با سايه داران شده
غرورِ خرابِ فتاده به خاک
و خاليترين خلوتِ بي جواب
منِ بي ترانه منِ بي تپش
هزاران گلِ زردِ بي آفتاب
چه اندازه از اين زمان خسته ام
به تنديسي از سنگ دلبسته ام
نگاهم کن اي جغدِ شومِ فريب
به سوگِ حقيقت سيه بسته ام
خداحافظ اي دل به دريا زدن
همان لحظه ي خوب ديوانگي
رها گشتن از عقل و شيدا شدن
و با هرچه پيداست بيگانگي
چه غم ها که در سينه ام شعله زد
غبار، آينه، فاصله، خستگي
نرفتن ، نماندن، نبودن، دروغ
دويدن، رسيدن، شدن، برده گي
و هيچ آسمان از تو خالي نشد
منِ ساده در فکر دل کندن است
تبي مي کُشد داغ تر مي شود
زمستان به اجبار آبستن است
خداحافظ اي زندگي مي روم
تو بر خشکي گونه هايت ببار
تمامم کن از اين نفس خسته ام
غبار دلم را به دريا سپار See More