Shalish :سه تا لر ميرن ايستگاه قطار اما قطار حرکت کرده بود دنبالش ميدوند دو تا شون سوار ميشن سومی نميتونه سوار بشه ولی از خنده غش ميکنه ميگن چرا ميخندی؟ميگه اونا که سوار شدن اومدن بدرقه من587w
Shalish :دختره به پسره گفت منتظرم ميمونی ؟ پسر اشک تو چشماش جمع شد و گفت معلومه.....دختر برای عمل جراحی قلبش رفت وقتی آروم آروم چشمامو باز کرد و به هوش اومد از پرستار پرسید کجاست?پرستار اول سکوت کرد بعد زل زد تو چشماش گفت تو میدونی که قلبشو بهت .....دختر بلند فریاد زد نننننننهههههه پرستار گفت شوخی کردم دستشویی الان میاد!!!587w
Shalish :امپراطور يونان به کورش کبير گفت:ما برای شرف می جنگیم شما برای ثروت. کورش گفت :آری هرکس برای نداشته هايش می جنگد587w