575w
REZA H
(Hi No. 1565175)
# سلام بر همگیآبادانیه اسکناس تقلبی چاپ میکنه ، زود لو میره ، تو پاسگاه پلیس بهش میگه ، آخه پدرسگ امام خمینی کجا عینک ریبون داشت. .............................v .................... یک تهرانی داشت برای یک آبادانی لاف میزد و میگفت : من یک سگ دارم وقتی میخواد بیاد تو خونه در میزنه!آبادانیه گفت : ولک، مگه کلید نداره ؟ ....................................................... تو آبادان وقتی هوا تاریک میشه از بلندگوهای مسجد اعلام میکنند: همشهریان محترم هوا تاریک شد. لطفاً عینکاتون و بردارید ....................................................... به آبادانیه میگن چه کارتونی دوست داری. میگه: کارتون خرما ....................................................... آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر میگه تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاهه... باز این سیریش اومد ....................................................... یه آبادانیه و لره میرن شبونه یک دیوار رو خراب کنند آبادانیه میگه: تو چراغ رو بگیر من پتک میزنم آبادانیه یک پتک که میزده یک آجر می افتاده لره میگه: بیا تو چراغ بگیر تا من پتک بزنم آبادانیه میره چراغ بگیره و لره با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین آبادانیه میگه : ولک حال کردی....اینطوری چراغ میگیرنا ....................................................... تریلی میزنه به یه گنجشک آبادانی ؛ گنجشک بیهوش میشه میزارنش تو قفس, وقتی بهوش میاد میگه "ولک چی شده مو تو زندانم , راننده تریلی مرده....؟؟ ....................................................... روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشک آبادانی میره طرفش میگه کا وسعت پر و حال میکنی عقابه میگه : برو حوصلت و ندارم گنجشکه بازم پیله میکنه میگه کا وسعت باله رو حال میکنی عقابه بازم میگه بروحوصلت و ندارم وگرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه گنجشکه میگه مردی بیا عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میروزنه گنجشکه در حال افتادان میگه میگه کا هیکل حال میکنی؟؟ .............................................. ....................................................... بارو تو آبادان داشته با دقت به یه مارمولکه نگاه میکرده بعد مارمولکه برمیگرده میگه چیه اژدها ندیدی؟ ....................................................... یه روز مامور سرشماری تو آبادان رفت در یه خونه در زد. یه بچه با یه عینک ریبن به چشمش اومد دم در. یارو گفت من اومدم برای سرشماری. بچه گفت: کا سرشماری چیه. یارو گفت بچه جان برو به بزرگترت بگو بیاد. بچه رفت تو یکی دیگه اومد. اونم نمیدونست رفت یکی دیگه اومد. خلاصه یارو شاکی شد گفت: بابا بگو همه بیان دم در تا کار تموم شه. گفت نمیشه. یارو گفت چرا؟ آبادانیه گفت: کا بجون هیچ راهی نداره. یارو گفت آخه چرا. گفت:کا ، متاسفانه ما یه ریبن بیشتر نداریم ....................................................... یه کوسه یه آبادانی رو می خوره میره پیش باقی کوسه ها می گه مو نهنگم ....................................................... یه روز رفیق آبادانیه بهش میگه : جاسم بیا بریم تو رودخانه کارون شنا. جاسم میگه : نه حال نمیده کوسه نداره ....................................................... روباه و زاغ آبادانی زاغکی بر درخت نخل , فلافل می خورد ..... روبهی آمد و گفت : ولک چه بالی , چه دمی , عجب عینک ری بنی .....دمت گرم کا، مشکی رنگ عشقه، یه دهن برامون بخون..... زاغ فلافل را زد زیر بغل و گفت : مو خودم کلاس دومم دهن سرویس ....................................................... آبادانیه نشسته بوده وسط صحرا، داشته فکر میکرده. بعد یک مدت یک آبادانیه دیگه میاد، بهش میگه: ولک برو یکم اونورتر، جا باز شه ماهم بشینم ....................................................... آبادانیه میره به سربازهای توی جنگ خون اهدا کنه و تو بیمارستان ازش میپرسن چنی سی سی میخواهی خون بدی؟ میگه من سی سی می سی حالیم نیست شیلنگ بزن تا جبهه